معرفت نفس، کلید گنج هستی

معرفت نفس، کلید گنج هستی

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 144، 2 محرم 1443) به تبیین موضوع معرفت نفس، کلید گنج هستی می‌پردازیم.

امروز مشهد بیستم از شرح حدیث امام ‌کاظم(علیه‌السلام) به هشام، را بررسی می‌کنیم. این مشهد شرح فرازی از حدیث است که اصل و اساس سعادت حقیقی برای بنده را رسیدن به عقل مستفاد می‌داند.

امام ‌کاظم(علیه‌السلام) می‌فرماید:

"يَا هِشَامُ إِنَّ اللَّهَ حَكَى عَنْ قَوْمٍ صَالِحِينَ أَنَّهُمْ قَالُوا رَبَّنا لا تُزِغْ‌ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ‌ حِينَ عَلِمُوا أَنَّ الْقُلُوبَ تَزِيغُ وَ تَعُودُ إِلَى عَمَاهَا وَ رَدَاهَا إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ"[1]

امام(علیه‌السلام) می‌فرماید خداوند حکایت کرده در قرآن از قوم صالحین که میگفتند که خدایا! قلب ما را بعد از اینکه هدایت کردی به زیغ و به کجی دچار نکن. مرتب موهبت کن برای ما آن رحمتی که دادی از نزد خودت، چون تو صفت وهابیت را داری. زیرا این صالحان می‌دانند که قلوب دچار انحراف می‌شوند و به کوری قبل برمی‌گردند. کسی که هدایت شود ولی از خدا نترسد، عقل ندارد.

از نشانه‌های انسان صالح این است که به هدایت شدنش اطمینان نداشته باشد؛ بلکه پیوسته از خدا بخواهد که قلب او را از کجی حفظ کند. و ترس اینکه از مسیری که به آن هدایت شده، برگردد همواره در دلش باشد.

برای روشن‌تر شدن مطلب به کلام امام ‌حسین(علیه‌السلام) توجه می‌کنیم وقتی که همۀ داشته‌های خود را فدا کرده بودند و هیچ حول و قوه‌ای از خود نمی‌دیدند، با این حال این ذکر بر لب مبارکشان بود:

"لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ".

شاید سؤال شود در جایی که امام عملاً نشان دادند که هیچ حول و قوه‌ای برای غیر خدا نیست، گفتن این جمله چه معنایی دارد؟

جواب این است که مقام حضرات معصومین(علیهم‌السلام) هم، مقام امکان است. و عصمت حضرات هم اختیاری است و امکان زیغ قلب برای آن‌ها هم وجود دارد. پس تا در ناسوت هستند هر آن امکان تأثیر ناسوتی برایشان وجود دارد. اما صحبت این است که آن‌ها مرتب این امکان را رفع و دفع میکردند.

قبل از اینکه به شرح این فراز بپردازیم، برای فهم بهتر مطلب، به‌عنوان مقدمه، مطلبی را از کتاب رسائل ملاصدرا بیان می‌نماییم.

مراتب مُلک و ملکوت الهی که در آفاق و انفس حاصل شده، مانند گنجی دربسته است که با کلید معرفت نفس باز میشود. کسی که معرفت ذات خودش را نداشته باشد، هر علم دیگری داشته باشد، نمی‌تواند ذات اشیا را بشناسد. اما کسی که معرفت نفس داشته باشد؛ کلیات و اصول تمام علوم را میداند، چون همۀ این‏ها از نفس انسان بلند میشوند. انسان نمیتواند شیئی را بشناسد مگر آنکه در ذات و نفس خودش، آن را بیابد و آن را در عالمش مشاهده نماید.

برای مثال شناخت آسمان برای انسان حضور صورت آسمان در ذاتِ نفس اوست. صورت آسمان چیست؟ حرکت مستدیر و شوق به مرکز و محور هستی است. آسمان و افلاک حرکتشان شوقی است و از غیر از مبدأ و مُبدعشان انفعال نمی‌پذیرند. پس انسانی که می‌خواهد به عالم ملکوت وارد شود، اولین قدمش این است که انفعال را از خود بردارد.

درست است که انسان نمی‌تواند انفعال را از جرم و جسدش بردارد، ولی از نفس می‌تواند بردارد. مثلاً وقتی جسم و بدن مادی می‌سوزد، نباید آن را به نفس نسبت دهد و بگوید «سوختم»، زیرا سوختن انسان آنجاست که به فراق بسوزد. کسی که درد سوختن فراق را می‌شناسد، هیچ‌گاه با سوختن‌های دنیایی، از حرکت و شوق رسیدن به محبوب باز نمی‌ماند!

نقل شده شبی از شب‌های زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف می بارید، مسئولین در‌های حرم مطهر رضوی را بستند. حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (شیخ نخودکی) از اول شب بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز بود. آن شب برف بسیاری بارید. وقتی هنگام سحر مسئولین برای باز کردن درهای حرم مطهر آمدند، با حیرت تمام دیدند ایشان همان طور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است. معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده‌اند و سرمای شدید آن شبِ سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده‌اند و نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید.

ما از عوامل خارجی منفعل می‌شویم بماند، از توهمات خودمان که اصلاً وجود ندارند، هم منفعل می‌شویم! درحالی‌که بنابه فرمودۀ قرآن کریم وظیفۀ انسان این است که تمام توجهش به نفس خودش باشد؛ زیرا هیچ عامل بیرونی و درونی نمی‌تواند به نفس انسان ضرر برساند مگر اینکه خود او بخواهد:

"يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ"[2]

نفس انسان قابل است صور همۀ اشیا را در خودش بگیرد. مثلاً صورت ملائکه را می‌تواند بگیرد، کمااینکه اهل‌بیت(علیهم‌السلام) گرفتند. صورت و شیئیت فرشته این است که عصیان ندارد و معصوم است: "لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ"[3].

انسان هم می‌تواند گناه نکند! همین طور قابل است که صورت اجنه را بگیرد. یا صورت شیطان را بگیرد؛ در این صورت مرتب به خدا اعتراض کند که من از این بهترم، از آن بهترم و... .

نفس انسان قابلیت گرفتن صور حیوانات را هم دارد. وقتی عصبانی می‌شود، صورت حیوانات درنده‌ای مثل شیر و پلنگ را می‌گیرد، در شهوت‌رانی صورت خوک و در حماقت صورت الاغ را می‌گیرد و... . همین طور قابل گرفتن صورت نبات هم هست.

وقتی انسان به صورت‌هایی که گرفته آگاه شود و خود را در آن‌ها بشناسد، هرگز تحمل نمی‌کند که در صورت حیوانیت و نباتیت بماند، بلکه فرشتگی را انتخاب می‌نماید.

چیزی نیست از اشیا الا اینکه در نفس انسان نظیرش هست[4]. ذات و نفس انسان عالم کبیر است؛ چون اجزای همۀ هستی در ذات اوست و بدنش عالم صغیر است! و همۀ اشیا تحت تسخیر انسان هستند. و این سرّ گفتار حضرت حق است که می‌فرماید: "وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مِنْهُ"[5].

اینکه آسمان و زمین را مسخَّر ما فرمود؛ یعنی ما را قابل کرد صور، شیئیت و نحوۀ بودن تمام اشیا را در نفسمان به ‌عینیت بکشیم.

تسخیر دو نوع است؛ 1. تسخیر حقیقی. 2. تسخیر غیر حقیقی. تسخیر غیر حقیقی سه قسم است؛ قسم اول که پایین‌ترین رتبۀ آن است، تسخیر وضعی عرضی است که عبارت است از تسخیر زمین و آنچه در آن است؛ مانند کوه‌ها، دریاها، حیوانات، درختان و...، برای انسان.

قسم دوم تسخیر متوسط که همان تسخیر قوای نباتی مثل غاذیه و نامیه و...، و مواضع آن‌هاست برای انسان در تغذیه و رشد او.

قسم سوم، بالاترین تسخیر یعنی تسخیر نفسانی است. که تسخیر حواس و اعضاست برای نفس انسان. این سپاهی که تحت تسخیر نفس انسان است، دو صنف هستند؛ صنفی که از عالم شهادت هستند و صنفی که از عالم غیب‌اند. و همۀ این‌ها چه اعضای ظاهری و چه آن قوای باطنی و مشاعر معنوی بر حسب فطرت و خلقتشان مُنقاد و مسخر نفس انسان هستند.

اعضای ظاهری انسان، قدرت تخلف و نافرمانی ندارند، مثل اینکه اگر انسان اراده کند ببیند، چشم نمی‌تواند تخلف نماید، اگر اراده کند راه برود، پا نمی‌تواند تمرد نماید و همین طور سایر اعضای ظاهری! قوای انسان هم قدرت تخلف ندارند؛ تنها وهم است که شیطنت می‌کند و فریب شیطان را می‌خورد و درمقابل عقل می‌ایستد. برای غلبۀ بر وهم نیاز هست به قدرت و تأییدی از سوی خداوند.

اما تسخیر حقیقی، آن حقیقتی است که خداوند در انسان کامل قرار داده و ولایت انسان کامل را به‌طور باطنی و روحانی در وجود انسان ساری و جاری کرده تا او را از عالم شهادت به عالم غیب منتقل کند. به عبارت دیگر تسخیر حقیقی همان عقل وجودی یا امام وجود است که خداوند قرار داده تا انسان را از عالم تعلقات بدنی محسوس و از ناسوت که پُر از تضاد و دشمنی است، به عالم معقول و آخرت و عالم نفس مطمئنه ببرد؛ پس تسخیر حقیقی آن ولایتی است که خداوند تمام هستی ما را مسخر دست او کرده است.

ملاصدرا می‌گوید: ای انسان حال که این را دانستی، یک نگاهی به دوروبرت بینداز؛ می‌بینی هرچه هست حرکتش به‌سوی توست. همه آفریده شده‌اند که در خدمت تو باشند و معاد و قیامتشان رسیدن به توست. پس تو هم "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا"[6]. همان طور که معاد عالم، ذات انسان است، معاد انسان هویت الهی است، پس به سوی آن حرکت کن![7]

 


[1]- الكافي- ط الاسلامية، ج1، ص18.

[2]- سورۀ مائده، آیۀ 105.

[3]- سورۀ تحریم، آیۀ 6.

[4]- البته منظور اشیا هستند، یعنی مراتب وجود؛ نه لاشیء‌هایی مثل مبل و میز و فرش و... .

[5]- سورۀ جاثیه، آیۀ 13.

[6]- سورۀ روم، آیۀ 30.

[7]- الرسائل، اکسیرالعارفین، الباب الثانی، الفصل الرابع، صص289-291.

 



نظرات کاربران

//